معنی حق گردن کلفتی
لغت نامه دهخدا
گردن کلفتی. [گ َ دَ ک ُ ل ُ] (حامص مرکب) زورگویی. قلدری. و رجوع به گردن کلفت شود.
کلفتی
کلفتی. [ک ُ ف َ] (حامص) شغل کُلفَت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفت شود.
کلفتی. [ک ُ ل ُ] (حامص) ضخامت. سطبرا. سطبری. حجم. غلظ. قطر. ثخن. ستبری. غلظت. زفتی. چگونگی کلفت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بزرگی. درشتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفت شود.
لب کلفتی
لب کلفتی. [ل َ ک ُ ل ُ] (حامص مرکب) حالت و صفت لب کلفت.
پوست کلفتی
پوست کلفتی. [ک ُ ل ُ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی پوست کلفت. صفت پوست کلفت. || مقاومت در سختیها. || گرانجانی.
دم کلفتی
دم کلفتی. [دُ ک ُ ل ُ] (حامص مرکب) (اصطلاح عامیانه) صفت دم کلفت. تمول. پولداری. (یادداشت مؤلف). رجوع به دم کلفت شود.
حق حق
حق حق. [ح ِ ح ِ] (اِ صوت) حکایت صوت هکه و سکسکه ٔ آنکه بسیار گریسته است. || آواز آب در شکم و در مشک آنگاه که بجنبانند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
ستبر گردنی، نیرومندی قوت، قلدری زورگویی.
فارسی به عربی
قطر
مترادف و متضاد زبان فارسی
درشتی، ستبرا، ستبری، ضخامت، قطر، گندگی،
(متضاد) باریکی
فرهنگ معین
بخشی از بدن جانداران که سر را به تنه وصل می کند، بخش باریکی که بدنه ظرفی را به دهانه آن متصل می کند، از مو نازک تر کنایه از: اظهار عجز و غالباً در قبولِ حقیقت و حرف حق، کسی را تبر نزدن کنایه از: گردن کلفتی در بی عاری و [خوانش: (گَ دَ) (اِ.)]
گویش مازندرانی
گردن
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) قسمتی از بدن بین سر و تنه،
[قدیمی، مجاز] فرد بزرگ و قدرتمند: بنازند فردا تواضعکنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱: ۱۳۴). δ در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته میشود،
* به گردن گرفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] گردن گرفتن، تعهد کردن، عهدهدار شدن،
* گردن افراختن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
گردنکشی کردن،
خودنمایی کردن،
تکبر کردن: بلندآواز نادان گردن افراخت / که دانا را به بیشرمی بینداخت (سعدی: ۱۷۹)،
* گردن افراشتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] = * گردن افراختن
* گردن برافراشتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] = * گردن افراختن
* گردن پیچیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] سرپیچی کردن، سر باززدن، نافرمانی کردن: نژادی ازاین نامورتر که راست / خردمند گردن نپیچد ز راست (فردوسی: ۵/۳۴۷)،
* گردن تافتن: (مصدر لازم) سرپیچی کردن، سر باززدن،
* گردن خاراندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] عذر آوردن، بهانه آوردن،
* گردن خم کردن: (مصدر لازم) [مجاز] فروتنی کردن، تواضع کردن،
* گردن دادن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] تسلیم شدن، اطاعت کردن، تن دردادن،
* گردن زدن: (مصدر متعدی) گردن کسی را با شمشیر قطع کردن،
* گردن کج کردن: (مصدر لازم) [مجاز]
فروتنی کردن،
اظهار عجز و ناتوانی کردن،
* گردن کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] گردنکشی کردن،
نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن،
تکبر کردن،
دلیری کردن،
* گردن نهادن: (مصدر لازم) [مجاز]
تسلیم شدن، اطاعت کردن،
فروتنی کردن،
معادل ابجد
922